محمدحسين عزیز دل ما محمدحسين عزیز دل ما ، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 28 روز سن داره
محمد صالح نور چشم مامحمد صالح نور چشم ما، تا این لحظه: 6 سال و 3 ماه و 27 روز سن داره

پسر مامان

جشنواره شکوفا

وبلاگ پسرم تو جشنواره شکوفا رتبه دوم شد/ داستان از این قراره که خاله زهرا تو یکی از سرای محلات تهران مشغول به کار هستن/ یه روز با من تماس گرفتند و در مورد جشنواره و بخش وبلاگ نویسی یه توضیحاتی دادند و من هم آدرس وبلاگ شمارو به ایشون دادم تا از طرف ما تو مسابقه ثبت نام کنند / روز 22 بهمن از دبیرخانه جشنواره با من تماس گرفتند و گفتند وبلاگ محمدحسین برگزیده شده/ برای روز شنبه 25 بهمن هم مراسمی در کتابخانه ملی تهران برگزار شد که خب من هم شرکت کردم/ و اینگونه بود که ما رتبه دوم شدیم البته به لطف خدا و خاله زهرای عزیز
26 بهمن 1393

چهارهزارسال

من: محمدحسین چند سالته؟ محمدحسین: هزار سال من: بگو چهار سال محمدحسین: هزار سال من: نه عزیزم بگو چهار، ببین یک، دو، سه، چهار محمدحسین: چهار من: آفرین حالا بگو چند سالته؟ محمدحسین: هزار سال..... نه چزار سال ..... نه نه هچار سال ..... نه یک ، دو ، سه ، چهار سال من: آفرین پسرم محمدحسین: مامان بازم بپرس ازم ببین یاد گرفتم من:پسرم چند سالته؟ محمدحسین: چهارهزار سال من: محمدحسینم که دیگه خودتون تصور کنید       ...
23 شهريور 1393

دغدغه

محمدحسین:مامان میشه فردا نری سر کار؟ من: نه پسرم باید برم سر کار ولی در عوض بابا فردا پیشت میمونه. محمدحسین: نمیشه بابا بره سر کار تو بمونی پیش من؟ من: آخه چرا پسرم تو که با بابا خیلی بهت خوش میگذره محمدحسین: مامان حالا فردا تو بمون مامان: میشه بگی چیکار داری؟ محمدحسین: فردا که بابا رفت سر کار یه پفک برام بخر یواشکی بخوریم                                    یعنی من میمیرم واسه این دغدغه هات .... ...
23 شهريور 1393

تولدت مبارک

و امروز دوباره متولد می شوی و شمع ها ، که سهم توست از زندگی و ستاره هائی که به میهمانی آمده اند و شکوفه هائی که دوباره خواهند شکفت و عطری که نصیب پروانه هاست و تو سهم من از تمام زندگی تولدت مبارک امروز روز توست، روز میلادت دنیا تبسم کرده است امروز با یادت امروز بی شک اسمان ابی ترین ابیست چرخ و فلک همچون دلم درگیر بی تابیست تولدت مبارک قشنگترین تصویر عمرم عکس نازنینی از دیدن توست خوش آهنگ عمرم یادگار دلنشین اولین خندیدن توست تولدت مبارک چه لطیف است حس آغازی دوباره و چه زیباست رسیدن دوباره به روز زیبای آغاز تنفس و چه اندازه عجیب است روز ابتدای بودن! و چه اند...
13 شهريور 1393

خاطره کوچولو

* هروقت موبایل من دستت میفته می ری تو قسمت تنظیم ساعت و همه ساعتهایی که کوک کردم خاموش می کنی بعد با یک ژست پیروزمندانه خیلی آروم با خودت می گی : آخ جون دیگه مامانم نمیره سر کار * از سر کار که می رسم دستهاتو باز می کنی، دور گردنم حلقه می کنی و محکم فشار می دی می گی خستگیت در شد عزیز دلم و من همه خستگیهام پر پر می شن * چند تا دوست تو بلوک داری که از تو بزرگترن ولی میان خونه ما و با هم بازی می کنید  هر وقت تو بازی کم میاری یا یکیشون سربه سرت می ذاره سریع دستت رو میذاری تو گوشت مثلا که بی سیم داری و بلند یه جوری که من بشنوم میگی: الو قربان .. و من هر جایی که باشم باید جوابتو بدم که بله قربان بفرمایید و تو هم با همون قیا...
15 تير 1393

دعا

خدایا شکرت که مامان مهربونی دارم خدایا کمکم کن خدایا شکرت مامانمو دوست دارم خدایا به مامانم کمک کن   فرازی از مناجاتهای محمد حسین در تنهایی   ...
28 خرداد 1393

دختر بهاری ما ...

این خانوم خانوما که مشاهده می فرمایید دختردایی محمدحسین جونه که خدای مهربون اونو تویه روز بهاری به ما هدیه داده. از اونجایی که در بین نوه های ما تا حالا جنس لطیف (خانوم خانوما) دیده نشده و فقط محمدحسین و سه تا پسرخاله های ورووجکش بودند ایشون (فاطمه خانوم) با تشریف فرماییشون از آسمون قدمهاشونو رو قلب ما گذاشتند و هنوز روزهای عمرشون دو رقمی نشده همه رقمه سوگلی نوه ها شدند. ایشالا همیشه سالم و تندرست باشه ... ...
10 خرداد 1393
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به پسر مامان می باشد