خاطره کوچولو
* هروقت موبایل من دستت میفته می ری تو قسمت تنظیم ساعت و همه ساعتهایی که کوک کردم خاموش می کنی بعد با یک ژست پیروزمندانه خیلی آروم با خودت می گی : آخ جون دیگه مامانم نمیره سر کار
* از سر کار که می رسم دستهاتو باز می کنی، دور گردنم حلقه می کنی و محکم فشار می دی می گی خستگیت در شد عزیز دلم و من همه خستگیهام پر پر می شن
* چند تا دوست تو بلوک داری که از تو بزرگترن ولی میان خونه ما و با هم بازی می کنید هر وقت تو بازی کم میاری یا یکیشون سربه سرت می ذاره سریع دستت رو میذاری تو گوشت مثلا که بی سیم داری و بلند یه جوری که من بشنوم میگی: الو قربان .. و من هر جایی که باشم باید جوابتو بدم که بله قربان بفرمایید و تو هم با همون قیافه جدی می گی : اینجا یه بچه بدی هست بیا بکشش ... و من باید وارد عمل بشم و قائله رو ختم به خیر کنم امان از دست این فیلم های تلویزیون .....