محمدحسين عزیز دل ما محمدحسين عزیز دل ما ، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 25 روز سن داره
محمد صالح نور چشم مامحمد صالح نور چشم ما، تا این لحظه: 6 سال و 4 ماه و 24 روز سن داره

پسر مامان

از یه شاعر ناشناس

شروع کرد مرا از هزار و سیصد و شصت و... چه فرق می کند اصلا خدا همین که نشست و ... برای روح من از خاک خود مجسمه ای ساخت کشید دست و دهان و دو پا دو گوش و دو دست و ... و دست مهر خودش را کشید روی سر من گذاشت یک دل عاشق درون سینه سپس تو ... همین که توی دل من کبوترانه نشستی خدا بهشت خودش را به روی این همه بست و ... من و تو رونده شدیم از...                               عزیز از تو چه پنهون به جرم عشق چشیدیم طعم تلخ شکستو ... ...
6 مرداد 1391

برای همسر عزیزم

تو را به جای همه کسانی که نشناخته ام دوست می دارم تو را به خاطر عطر نان گرم برای برفی که اب می شود دوست می دارم تو را برای دوست داشتن دوست می دارم تو را به جای همه کسانی که دوست نداشته ام دوست می دارم تو را به خاطر دوست داشتن دوست می دارم برای اشکی که خشک شد و هیچ وقت نریخت لبخندی که مهو شد و هیچ گاه نشکفت دوست می دارم تو را به خاطر خاطره ها دوست می دارم برای پشت کردن به ارزوهای محال به خاطر نابودی توهم و خیال دوست می دارم تو را برای دوست داشتن دوست می دارم تو را به خاطردود لاله های وحشی به خاطر گونه ی زرین افتاب گردان برای بنفشیه بنفشه ها دوست می دارم ...
1 ارديبهشت 1391

سروده زیبای عبدالجبار کاکائی

چه در دل من!چه در سرتو   من از تو رسیدم به باور تو   تو بودی و من به گریه نشستم برابر تو   بخاطر تو به گریه نشستم بگو چه کنم     با تو  شوری در جان ، بی تو جانی ویران   از این  زخم پنهان ، می میرم    نامت در من باران ، یادت در دل طوفان   با تو امشب پایان می گیرم   نه بی تو سکوت ، نه بی تو سخن   به یاد تو بودم ، به یاد تو من   ببین غم تو  رسیده به جان و دویده به تن   ببین غم تو رسیده به جانم بگو چه کنم     ...
10 بهمن 1390

سیب

تو به من خندیدی و ندانستی من به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدم باغبان از پی من تند دوید سیب در دست تو دید غضب آلود به من کرد نگاه سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک و تو رفتی و هنوز سالهاست که در گوش من آرام آرام خش خش گام تو تکرار کنان می دهد آزارم و من اندیشه کنان غرق در این پندارم که چرا خانه کوچک ما سیب نداشت...
25 تير 1390

مادرانه

مادر اي ارام جانم مادر اي روح و روانم مادر اي جانم فداي چشمهاي مهربانت من هنوزم آرزو دارم بيارامم ميان بازوانت گر چه خود يك مادرم اما هنوزم آرزو دارم بياسايم به روي زانوانت سر بپوشانم ميان گيسوانت مادر اي چشمان تو خورشيد آبي آسمانم نام تو زيبا سرود عاشقانه بر لبانم قبله گاهم قلب بي آلايش تو سجده گاهم پاي بي آسايش تو آه مادر ،‌ تو نميداني چه شب ها من به غربت خواب آن گهواره ي آغوش پر مهر تو ديدم ...
25 تير 1390
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به پسر مامان می باشد