روز شمار محمد حسین از تاریخ14/06/1389 تا 04/07/1389
محمدحسینم الان دوشنبه بیست و پنجم مهرماهه 1390 ساعت 11 و 33 دقیقه شبه، الان تقریبا یک سال و یک ماهته.بابایی امشب شب کاره و منو و تا با همدیگه خونه مامان جون هستیم.
بعد از دو روز تب شدید امروز یه خورده حالت بهتره و الان که خوابیدی من تازه فرصت کردم بیام سراغ کامپیوتر و به دفتر خاطراتتت یه سری بزنم. چقدر ناز خوابیدی مامانی بدون هیچ حرکتی که معمولا از تو بعیده چون توی خواب خیلی ورجه وورجه می کنی شکمت آروم و منظم بالا پایین میره و این یعنی نفسهای کوچولوی تو در تلاشند که راحت بخوابی و وقتی تو راحتی من وبابایی هم راحت و خوشحالیم .
من قبل از درست کردن این وبلاگ خاطراتت رو بصورت پراکنده توی سررسید و یا تو کامپیوتر می نوشتم حالا دارم همشون رو جمع می کنم تا به مرور رمان بتونم اونا رو تو وبلاگت بزارم.پس اگه بعدها این مطالب رو خوندی و متوجه بی نظمی در تقدم و تاخر موضوعها شدی دلیلش همینه که گفتم.امروز خاطراتت رو درست از فردای تولدت تا 1389/07/04 می نوسیم امیدوارم از خوندنشون لذت ببری:
١٣٨٩/٠٦/١٤یکشنبه
امروز تو بیمارستان پسرم رو حموم بردند و آموزش های اولیه رو به من دادند . حال خودم هم بهتره و به لطف داروهای مسکن سر پا هستم اما به خاطر طول کشیدن کارهام یه کم کلافه شدم و ضربان قلبم رفت بالا طوری که دکتر متخصص اطفال که برای ویزیت نی نی ها اومده بود منو سریع به اتاقم برگردون و با دکتر زنان تماس گرفت که واسه معاینه ام بیاد . پشت تلفن به دکتر میگفت که دچار PAT شدم ، البته چند دقیقه بیشتر طول نکشید که حالم بهتر شد و از روی تخت بلند شدم.
بالاخره بعد از چند ساعت(حدود دو ساعت) نوبت نی نی ما هم شد که ببرنش حموم بابا حسین و دایی علیرضا که پایین منتظر ما بودند حسابی خسته شده بودند و منتظر دیدن این نی نی نورسیده بودند.
محمد حسین اصلا زیر آب گریه نکرد ولی همینکه حوله رو دورش پیچیدیم خودشو خیس کرد شیطون!!! این هم عکس محمد حسین قبل از حموم و تو صف بچه های حمومی...
واکسن بدو تولد هم بهش زدند که باز هم پسری نازم گریه نکرد . دوسش دارم یه عالمه!
از بیمارستان که مرخص شدیم داشت اذان ظهر میداد وقتی رسیدیم خونه عمه رباب ، عمه اکرم ، بابا علی و مامان بزرگ خونه بودند. عمه برام کاچی درست کرده بود که خیلی بهم چسبید.
یه بعبعی هم برای مملو قربونی کردیم که امیدوارم خدا ازمون قبول کرده باشه و پسرم همیشه سلامت باشه.
١٣٨٩/٠٦/١٦ سه شنبه
تست تیروئید برای مملی انجام دادیم.امروز صبح رفتیم مرکز بهداشتی درمانی شهید کافی از کف پای پسرم خون گرفتند برای تشخیص کم کاری تیروئید. محمد حسین برخلاف بچه های دیگه اصلا گریه نکرد ولی من دلم نیومد که برم تو اتاق نمونه گیری و مامان و بابا حسین مملی رو بردند. خدارو شکر مشکلی هم نداشت .
١٣٨٩/٠٦/١٧ چهارشنبه
اولین مراجعه به دکتر برای تشخیص زردی ، خانم دکتر که خیلی هم مهربون و صبور بود نینی مارو معاینه کرد و گفت یه کم زردی داره که مهم نیست و خودش برطرف میشه باقی چیزها همه نرمال بود.قد:50 وزن:3/300 دور سر 35.5
١٣٨٩/٠٦/٢٢ دوشنبه
امروز پسرم ده روزه شده و ما تصمیم گرفتیم امروز اسمش رو تو گوشش صدا کنیم و طبق معمول اینکار رو بزرگترین و مسن ترین فرد خانواده یعنی آقابابا(پدربزرگ من) انجام داد .از اول قرار بود اسم نی نی محمد باشه بعد هم بین محمدرضا و محمد حسین اختلاف داشتیم که در نهایت با وتوی باباحسین اسم پسرمون شد محمد حسین.
به قول شاعر:
پسر کو ندارد نشان از پدر تو بیگانه خوانش نخوانش پسر
١٣٨٩/٠٦/٣٠ سه شنبه
امروز بعد از 18 روز از تولد محمد حسین به خونه خودمون برگشتیم و مهمون کوچولوی ما برای اولین بار اتاق خودشو دید.
خیلی حس عجیبیه من 18 روز پیش در حالی از این خونه رفتم که یه مسافر کوچولو داشتم و حالا این مسافر کوچولو تو بغل من وارد این خونه شد و با خودش برکت و عشق بیش از پیش به این خونه آورد.قطعا با حضور محمد حسین زندگی ما خیلی گرمتر از قبل خواهد شد چون این هدیه آسمونی از پیش خدا برای ما کلی نعمت آورده. یه بزرگی میگه هر کودکی که بدنیا می آید برای ما یک پیام دارد و آن پیام این است خدا هنوز از انسان ناامید نشده. امیدوارم بابارش این قطره های آسمونی به زمین همه جا مملو از عشق و صفا بشه و هیچ کودکی در هیچ جای دنیا رنج نکشه و همیشه لبخند به لب داشته باشه
به امید آن روز
١٣٨٩/٠٧/٠١ پنج شنبه
امروز همکارهام به دیدنم اومدند و من کلی از دیدنشون خوشحال شدم هرچند هنوز به طور کامل حالم خوب نشده و احتیاج به کمک دارم. امروز و دیروز با سختی و البته به کمک بابا حسین خونه رو تمیز کردیم و با وجود اینکه قبل از اومدن مهمونا یکی دوساعتی استراحت کردم ولی باز هم حال خوبی ندارم. به هر حال روز خوبی داشتم و بچه ها برای پسرکم کادو آورده بودند
لیلا محسنی: لباس سرهمی سفید لیمویی برای تولدش و یه بلوز شورت لیمویی هم به مناسبت ختنه کنون آقا!!! که البته هنوز ختنه اش نکردیم
ستاره حسن پور: لباس سه تیکه سبز و سفید
عطیه عبدوس: پتو
آزاده عربعلی: بلوز و شورت صورتی رنگ
فاطمه حسینی، سمیه قدرتی، خانم راحمی، فهیمه شهرابی و بهاره جفایی: کارت هدیه به مبلغ 50000تومان
١٣٨٩/٠٧/٠٤ یکشنبه
ختنه کنون وایییییییییییییییی
امروز از صبح رفتیم بیمارستان بهارلو برای ختنه محمدحسین از شب قبل خیلی استرس داشتم و الان هم سرشار از اضطراب که البته بروز نمیدم. طبق معمول با مامان جون و بابا حسین.
صبح دکتر اخوی زادگان ویزیتمون کرد و حول و حوش ساعت دوازده اومد اتاق عمل . من و مامان رفتیم تو اتاق تا محمد حسین رو آماده کنیم ولی بیرونمون کردند دو دقیقه بعد صدای جیغ محمد حسین که البته خیلی هم زود آروم شد از تو اتاق اومد و سه چهار دقیقه بعد هم پرستار(خانم افشار) اومد بیرون و به من گفت خانوم نجاری پسرت سرتاپامو خیس کرد کلی به این موضوع خندیدیم وقتی رفتیم تو اتاق عمل با تعجب دیدم محمدحسین داره خمیازه می کشه و انگار نه انگار که اتفاقی افتاده باشه.
دکتر یه سری توصیه های بهداشتی بهم کرد و بعدش مملی رو آوردیم بیرون خدارو شکر اصلا بی تابی نکرد .
جمعه هم که شش روز از ختنه اش می گذشت وسط روز دیدم داره بی تابی میکنه و هربار که بغلش میکنم گریه میکنم وقتی پوشکشو خواستم عوض کنم دیدم حلقه اش افتاده و جای زخمش کامل خوب شده . خدارو شکر که پسرم بدون اینکه خیلی اذیت بشه این دوره رو هم گذروند.