حتما بخونید
هرچند نوشتن اتفاقات هفته قبل برام اصلا خوشایند نیست ولی می نویسم تا مامانهای دیگه بخونند و بیشتر مواظب دلبندشون باشند
دکتر گفت: roseola
تا حالا اسمشو نشنیده بودم، پرسیدم یعنی چی؟ گفت یه بیماری ویروسی با تب بالا و بثورات پوستی که اگه مراقبت نکنی تو فاز تب تشنج ایجاد می کنه ولی اگه مواظب باشی ...
چهارشنبه ساعت 8 شب وقتی از قطار پیاده شدیم تقریبا همه چی خوب بود محمد حسین هم هیچ مشکلی نداشت تا رسیدیم خونه. تو خونه وقتی خواستم لباسهاشو در بیارم تا یه دوش مختصر بگیره و خستگی سفر از تنش دربیاد متوجه شدم تمام تنش داغ و ملتهبه عجیب اینکه اصلا دست و پاهاش و یا حتی سر و صورتش گرم هم نبود بلافاصله آبتنی کرد و لباسهاشو پوشوندم و شامشو دادم و بعد هم یه قاشق استامینوفن و خلاصه خوابید تمام شب تنش داغ بود طوری که نصف شب هم بیدارش کردم و بهش استامینوفن دادم هوا که روشن شد احساس کردم حالش بهتره و مشکلی نداره صبحانه خوردیم و رفتیم خونه مامان جون تا بعد از ظهر هم تقریبا مشکلی نداشت ولی از اون به بعد دوباره تبش بالا رفت و مجبور شدیم با باباحسین بریم دکتر.
دکتر داروی خاصی نداد فقط قطره استامینوفن و دیفن هیدرامین. برگشتیم خونه داروهاشو دادم خورد حول و حوش هفت و نیم بود دکتر گفته بود 6 ساعت یکبار قطره بدم ولی به 4 ساعت نکشید که دوباره تبش رفت بالا و مجبور شدم دوباره قطره بدم چند دقیقه بعد اینقدر سنگین شد که خوابش برد از اتاق خواب بیرون اومدم تا مسواک بزنم و بخوابم و از باباحسین خواستم رختخواب ها رو پهن کنه اما چند ثانیه نگذشته بود که دیدم باباحسین از تو اتاق داد میزنه و منو صدا میکنه خدا می دونه تا برسم به اتاق چند جور فکر تو سرم اومد اما وقتی اومدم و محمد حسین رو تو اون حال دیدم چشمام سیاهی رفت چشمهاش درحالی که باز مونده بود به سمت بالا منحرف شده بود لباش از کبودی سیاه شده بود و دور چشمهاش هم کبود بود بدنش بی اختیار می لرزید از ترس داد زدم و از همسایه ها کمک خواستم خانم همسایه اومد خونه از ترس بچه رو دادم بغلش و فقط گریه می کردم به بابا علی زنگ زدم و با گریه پشت تلفن گفتم محمدحسین تشنج کرده تا لباس بپوشم و برسم پایین در بابااینا اومده بودند تا مرکز طبی کودکان حدود 15دقیقه طول کشید وقتی رسیدیم بدون توجه به نوبت رفتم تو اتاق دکتر و بهش التماس کردم بچه مو ببینه اونم بلافاصله بستریش کرد و توصیه اکید کرد تا 6 ساعت هیچ چیز حتی شیر یا آب نباید بهش بدم
طفلک بچه ام از خستگی بیهوش شد و یکی و دوساعت خوابید خدا می دونه بهم چی گذشت وقتی چشماشو باز میکرد فقط و فقط ناله می کرد و منم باهاش گریه می کردم
بعد از 24 ساعت مراقبت بالاخره مرخص شد و جمعه آخر شب برگشتیم خونه اون شب هم تب داشت ولی از روز بعد تقریبا تبش رو به بهبود گذاشت و بثورات پوستی ریزی روی پوستش پیدا شد و همین شد که بردمش پیش دکتر خودش . دکتر افضلیان بعد از معاینه و گرفتن شرح حال گفت:roseola
امروز بعد از گذشت یک هفته تقریبا حال عمومی اش بهتره ولی شدیدا کم اشتها و بهونه گیر شده در تمام طول روز به اندازه یک وعده غذا می خوره از همه مامانهای عزیزی که این پست رو می خونن خواهش می کنم پسرم رو دعا کنن تا ان شاالله هیچ بچه مریضی تو هیچ بیمارستانی نباشه