محمدحسين عزیز دل ما محمدحسين عزیز دل ما ، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 30 روز سن داره
محمد صالح نور چشم مامحمد صالح نور چشم ما، تا این لحظه: 6 سال و 4 ماه و 29 روز سن داره

پسر مامان

به یک‏جایی از زندگی که رسیدی، می فهمی.....

1391/5/16 0:49
نویسنده : مامان فهیمه
506 بازدید
اشتراک گذاری

به یک‏جایی از زندگی که رسیدی، می فهمی 

اونی که زود میرنجه زود میره، زود هم برمیگرده. ولی اونی که دیر میرنجه دیر میره، اما دیگه برنمیگرده ...

 

 

به یک‏جایی از زندگی که رسیدی، می فهمی 

رنج را نباید امتداد داد باید مثل یک چاقو که چیزها را می‏بره و از میانشون می‏گذره از بعضی آدم‏ها بگذری و برای همیشه قائله رنج آور را تمام کنی.

 

 

به یک‏جایی از زندگی که رسیدی، می فهمی 

بزرگ‌ترین مصیبت برای یک انسان اینه که نه سواد کافی برای حرف زدن داشته‌باشه نه شعور لازم برای خاموش ماندن.

 

 

به یک‏جایی از زندگی که رسیدی، می فهمی 

مهم نیست که چه اندازه می بخشیم بلکه مهم اینه که در بخشایش ما چه مقدار عشق وجود داره.

 

 

به یک‏جایی از زندگی که رسیدی، می فهمی 

شاید کسی که روزی با تو خندیده رو از یاد ببری، اما هرگز اونی رو که با تو اشک ریخته، فراموش نکنی.

 

 

به یک‏جایی از زندگی که رسیدی، می فهمی 

توانایی عشق ورزیدن؛ بزرگ‌ترین هنر دنیاست.

 

 

به یک‏جایی از زندگی که رسیدی، می فهمی 

از درد های کوچیکه که آدم می ناله؛ ولی وقتی ضربه سهمگین باشه، لال می شه.

 

 

به یک‏جایی از زندگی که رسیدی، می فهمی 

اگر بتونی دیگری را همونطور كه هست بپذیری و هنوز عاشقش باشی؛ عشق تو کاملا واقعیه.

 

 

به یک‏جایی از زندگی که رسیدی، می فهمی 

همیشه وقتی گریه می کنی اونی که آرومت میکنه دوستت داره اما اونی که با تو گریه میکنه عاشقته.

 

 

به یک‏جایی از زندگی که رسیدی، می فهمی 

كسی كه دوستت داره، همش نگرانته. به خاطر همین بیشتر از اینكه بگه دوستت دارم میگه مواظب خودت باش.

 

 

 

و بالاخره خواهی فهمید که :

 

همیشه یک ذره حقیقت پشت هر"فقط یه شوخی بود" هست.

 

یک کم کنجکاوی پشت "همین طوری پرسیدم" هست.

 

قدری احساسات پشت "به من چه اصلا" هست.

 

مقداری خرد پشت "چه میدونم" هست.

 

و اندکی درد پشت "اشکالی نداره" هست. 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

مامان پارسا
17 مرداد 91 15:45
سلام مامان فهیمه عزیز ممنون که به خونه پسرکم سر زدی و نظر گذاشتی برامون
اره عزیززم شاید بشه گفت 50 درصدش ارثیه و طبق شواهد تاریخی هم من هم باباش خیلی زود حرف زدیم
اما 50 در صد دیگه هم تلاش پدر و مخصوصا مادره
من روزها اینقدر با پارسا حرف می زنم که کف می کنم .. همه کارهامو براش توضیح می دم .. از وقتی خیلی کوچولو بود اینکارو می کردم .. براش خییییییییییییلی کتاب می خونم شاید باورت نشه روزی شاید 20 بار کتاب می خونم .. طوری که تمام کتاباشو تقریبا حفظ شده .. و شب ها هم براش قصه می گم .. جریانات روز رو باهم مرور می کنیم و یه قصه جدید می گم .. اینا خیلی تاثیر داره .. با دقت گوش می کنه و سعی می کنه از کلمه ها استفاده کنه و تکرارشون کنه


ممنونم از راهنماییت منم حتما همین کارو می کنم
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به پسر مامان می باشد