محمدحسين عزیز دل ما محمدحسين عزیز دل ما ، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 3 روز سن داره
محمد صالح نور چشم مامحمد صالح نور چشم ما، تا این لحظه: 6 سال و 5 ماه و 2 روز سن داره

پسر مامان

شعر خوانی مملی

جی جی دو بَبو  (چشم چشم دو ابرو) مماخ دَنَن دو بَبو (دماغ و دهن یه گردو) آلا بزار دوتا اوت (حالا بزار دو تا گوش) موها نده مَماموت (موهاش نشه فراموش) توب توب یه دَدَن (چوب چوب یه گردن) اینم ته دِردی تن (اینم که گردی تن)   دَ دَ دوتا پا  (دست دست دو تا پا) انوتا جوبابا (انگشتها و جورابها) ...
28 اسفند 1391

سوال

24 تا کارد میوه خوری رو یکی یکی از تو جا کاردی درآوردی و پرسیدی ای تیه؟(این چیه) و من هربار گفتم: چاقو وقتی تموم شد و همه کاردها رو درآوردی به کاردهایی که روی زمین بود نگاه کردی ، یکیشو برداشی و گفتی ای تی بود؟   ...
1 اسفند 1391

محمدحسین و کلمات جدید

سلام پسرکم خوبی مامانی؟ دلم برات تنگ شده الان سر کار هستم و چند دقیقه ای وقت آزاد پیدا کردم و می خوام برات بنویسم ،‌تو این چند وقته دایره لغاتت خیلی پیشرفت کرده و دوست دارم برات تا جایی که حضور ذهن دارم بنویسم: دایی ادن: دایی حسن جی کاکائو:‌شیر کاکائو بوبوقال: پرتقال آب بوبوقال: حدس بزنید یعنی چی؟ نون بنی: نون پنیر چای لیمو: خونه خاله لیلا که میری بهت چای لیمو میده دیگه اسم اونجا رو گذاشتی چای لیمو!!!! بولو: برو جی با: بیا دوبو دوبو: بدو بدو توتک: کتک،‌البته تا حالا طعمش رو نچشیدی ولی بابا به شوخی بهت یاد داده هر وقت ازت می پرسیم دلت چی می خواد میگی توتک لولولو: کنترل!! تی تی لو: تلویزیون!! دیبار: دیو...
25 آذر 1391

زیارت نامه....

بالاخره بعد از دوسال و اندی محمد حسین خان رو بردیم مشهد پابوس امام رضا(علیه السلام) با اینبار سومین دفعه است که همه کارهامون رو واسه مشهد رفتن محمد حسین جفت و جور می کردیم اما لحظه آخر همه چیز بهم می خورد ولی اینبار امام رضا(علیه السلام) دلش به حالمون سوخت وطلبید ولی این محمدحسین ورووجک یه بلایی سرمون آورد که حتی نتونستیم یه عکس درست و حسابی بندازیم تازه شده بودیم انگشت نمای دیگرون،‌حتی خودم هم یه بار شنیدم که یه خانومه داره بچه اش رو نصیحت می کنه و با انگشت محمد حسین رو نشون می ده میگه ببین این نی نی چقدر مامانشو اذیت می کنه دیگه شما حساب کارو بکنید........ ٢٦/آذر/١٣٩١ - مشهد ...
15 آذر 1391

بله ممنون!

نصفه شب با گریه از خواب بیدار شدی هرکاری کردم آروم نشدی یه بند گریه می کردی دیگه واقعا مستاصل شده بودم، آخر سرهمین جوری گذاشتمت تو اتاق که برم یه شیشه شیر برات بیارم از کنارت که بلند شدم گریه ات شدت گرفت تا شیرو گرم کنم و بیارم خونه رو گذاشتی رو سرت، وقتی هم که اومدم پیشت از شدت گریه حاضر نبودی بیای بغلم اینقدر بلند گریه میکردی که اصلا صدای منو نمیشنیدی به زور بغلت کردم و تو گوشت گفتم شیر میخوری مامانی، وسط اون گریه وحشتناک نگام کردی و گفتی: بله ممنون! ...
15 آذر 1391

لغت نامه

کلماتی که درست تلفظ می کنی: بابایی ، مامان ، عمه ، عمو ، لالا ، من ، نی نی ، ای بابا ، لیلا ، اَاَ(همون اه اه) ، به به ، الو ، دیدی کلماتی که یه خورده پس و پیش میگی مامایی = مامانی نَه نَه نو = مامان جون بابالی = بابا علی نو = نون جی = شیر، سیب و البته یه چیز دیگه که نمیتونم اسمش رو بگم لییلا = گیلاس نو نو نه = هندونه دَتَنی = بستنی مو = موز ای یا = خیار ، بیا جوجه = جوجه ، گوجه یایی = چایی ، دایی لالی = خاله آبیده = آب بده نَ نون = نکن بَلی = بله بوپ = توپ قوقو = کوکو  اَنو = انگور ، انگشت دَ = دست با = پا دوتَر = دختر لَ لَ ل...
18 شهريور 1391

یه روز از زندگی

ساعت ١٠ و نیم صبحه من و بابا از بعد از نماز صبح بیداریم و داریم مثلا درس می خونیم  بابایی آماده میشه که بره نون بخره میاد بالای سرت و صدات میکنه:"محمد حسین پاشو بریم نون بخریم" تو خواب و بیداری کلمه نون رو تکرار می کنی اما بازم می خوابی بابا تنها میره  واسه نون خریدن و برمیگرده صدای کلید که تو قفل در میچرخه  خوابت رو سبک می کنه یه تکون دیگه به خودت میدی و بعد هم با کلی کش و قوس و لبخندی از سر رضایت واسه خواب خوب دیشبت و اینکه تا چشماتو باز می کنی مامان و بابا بالای سرت هستن از خواب بیدار میشی همین که سستی خواب از تنت میره یا به قول بابات دیگه خامه نیستی فرز بلند میشی و اولین کاری که میکنی اینه که قرآن رو که بالای سرت گذاشتم ...
24 خرداد 1391

تولدهای فراموش شده

کجا رو پیدا کنم بهتر از اینجا که برات بنویسم پسرکم این روزهای آغازین 1391 رو اینقدر با آشفتگی گذروندیم که حتی یادمون رفت بگیم مامان ، بابا تولدتون مبارک این از بخت خوبه منه یا پدرجانت نمی دونم ولی ما هردو متولد فروردین ماه هستیم و جشن ازدواجمون رو هم فروردین گرفتیم حالا یه ورووجک 1سال و 7 ماهه اومده وسط زندگی ما و اینقدر سرمون رو به خودش مشغول کرده که ما حتی به هم دیگه تبریک هم نگفتیم چه برسه به جشن تولد اشکالی نداره نازنینم اگه شما خوب باشی و سالم، خوب بخوری و بازی کنی و بیماری از دور و برت هم رد نشه ما مشکلی نداریم و حساب همه این روزها رو 20 سال دیگه باهات تسویه می کنیم به هر حال من وظیفه خودم می دونم از اینجه به خودم(طفلکی) و ...
31 فروردين 1391

محمدو حسین و کارهای جدید

این روزها خیلی زودتر از اون چیزی که فکر میکردیم داره می گذره نه من نه بابا باورمون نمیشه یک سال و پنج ماه از تولد نی نی کوچولومون -که حالا دیگه واسه خودش سری شده تو سرا- گذشته  حالا دیگه وقتی بابا بهت میگه نی نی کوچولو زود واکنش نشون میدی و منو بابایی که دوست داریم پشت همه حرکات کودکانه ات برای خودمون یه دنیا تعبیر و تفسیر بزاریم فکر میکنیم معنی این واکنش تو یعنی اینکه تو دیگه دوست نداری نی نی کوچولو صدات کنن حالا دیگه هر وقت من یا بابا می خوایم بریم بیرون از خونه باید کسی که میمونه خونه سرگرمت کنه تا پشت سرمون گریه نکنی یاد گرفتی وقتی داری یه جا تو خونه آتیش می سوزونی و شیطنت میکنی و من که یهو چشمم بهت میفته و داد میزنم دستاتو با...
10 بهمن 1390
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به پسر مامان می باشد