محمدحسين عزیز دل ما محمدحسين عزیز دل ما ، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 3 روز سن داره
محمد صالح نور چشم مامحمد صالح نور چشم ما، تا این لحظه: 6 سال و 5 ماه و 2 روز سن داره

پسر مامان

روزشمار محمد حسین از تاریخ 1390/05/09 تا 1390/06/16

٠٩/٠٥/١٣٩٠ پسرک نازم امروز تونستی چهار دست و پا راه بری البته خیلی کم کم و آروم آروم . با این پاهای نحیف و کوچولوت یه روز تا اوج خوشبختی و موفقیت پیش خواهی رفت عزیزکم ١١/٠٥/١٣٩٠ از امروز دیگه نمیرم سر کار بخاطر شما پسر نازم.تصمیم گیری در این مورد خیلی سخت بود و بالاخره مجبور شدم یکماه مرخصی بدون حقوق بگیرم تا بعد فکرامو بکنم.البته این یکماه به چشم هم زدنی گذشت و بالاخره من و بابایی با هم به این نتیجه رسیدیم که بودن در کنار تو و سرکار نرفتن هم برای من خوبه هم برای شما.امیدوارم تصمیم درستی گرفته باشم. دوستت دارم مامانی ١٨/٠٥/١٣٩٠ پسرک قشنگم امروز برای اولین بار تونستی بدون کمک از حالت چهار دست و پا به...
27 آبان 1390

یه روز قبل از تولد

صبح واکسن MMR بهت زدم، تو مرکز بهداشت خیلی اذیتم نکردی ولی خیلی شلوغ بود  کلافه شده بودم،  برگشتیم خونه حالا چند ساعت گذشته و تو یه نیمچه بیتابی میکنی که کم کم داره حال خوشم رو میگیره دعا میکنم که تا فردا بهتر بشی و اذیتم نکنی.از بابا علی خواستم تا ما رو با ماشین ببره بیرون واسه خرید تا بازار دوم رفتیم تصمیم داشتم یک سری وسایل تزئینی و سی دی آهنگ تولد بخرم و کیک سفارش بدم مغازه اول سی دی فروشی نظرم رو جلب کرد رفتم تو و دوتا سی دی آهنگ تولد خریدم بعد اومدم قنادی گل نرگس و یهHAPPY BIRTH DAY   مقوایی با ریسه و شمع یکسالگی خریدم کیک هم سفارش ندادم برگشتم خونه خودمون تا خونه رو تمیز کنم تا بعد از ظهر مشغول کار بودم و ح...
10 آبان 1390

خرگوش کوچولو

پسرک مامان که تازه یاد گرفته روی چهار دست و پاش وایسه دو سه روزه که مثل خرگوشها می جهه،‌ یعنی دستها و پاهاشو مثل چهار دست و پا راه رفتن معمولی حرکت نمیده بلکه دستاشو می زاره جلو و یکمرتبه با جفت زانوهاش می پره جلو ،‌کل مسیری که می خواد راه بره با همین شیوه میره آخرش هم زانوهای کوچولوش سرخ می شن و پسرم خسته میشه قربونت برم پس تو کی می خوای راه بیفتی مامانی؟ حالا تا چند روز دیگه عکسهاتم می گذارم ...
8 مرداد 1390

تولد

١٣/٠٦/١٣٨٩ ساعت ٥ صبح از خواب یبدار شدم، همه بیدار بودند و داشتند سحری می خوردند،شب خوبی نداشتم. با کلی استرس خوابیدم.... ١٣/٠٦/١٣٨٩ ساعت ٥ صبح از خواب یبدار شدم، همه بیدار بودند و داشتند سحری می خوردند،شب خوبی نداشتم. با کلی استرس خوابیدم چون قرار بود تا چند ساعت دیگه نی نی کوچولوم بدنیا بیاد.بعد از خوردن سحری آماده رفتن شدیم من که به خاطر عمل جراحی از شب قبل چیزی نخورده بودم یه کم سرگیجه داشتم. آژانس به موقع اومد و سوار شدیم. ساعت ٦:٠٠ صبح الان جلوی در بیمارستانیم//بیمارستان مرکزی شرکت نفت// از جلوی در راهنمایی شدیم به بخش ٣ خیلی زودتر از اونکه فکر می کردم کارهای پذیرش انجام شد و بستری شدم و کمتر از نیم ساعت بعد تو اتاق عم...
25 تير 1390

خواب حضرت ابوالفضل(ع)

٢٥/٠٩/١٣٨٩ عاشورا اونروز از صبح که از خواب پاشدم ناخودآگاه محمد حسین رو ابوالفضل صدا می کردم،‌اصلا ارادی نبود هر دفعه خواستم صداش کنم اسم ابوالفضل اومد تو دهنم.بعدشم  آماده کردمش تا بریم بیرون واسه عزاداری و نماز ظهر عاشورا. ٢٥/٠٩/١٣٨٩ عاشورا اونروز از صبح که از خواب پاشدم ناخودآگاه محمد حسین رو ابوالفضل صدا می کردم،‌اصلا ارادی نبود هر دفعه خواستم صداش کنم اسم ابوالفضل اومد تو دهنم.بعدشم که آماده کردمش تا بریم بیرون واسه عزاداری و نماز ظهر عاشورا. تو راه چون لباس سقا تنش کرده بودم هرجا می ایستادم همه باهاش بازی می کردند و اسمش رو ازم می پرسیدند و من باز هم ناخودآگاه می گفتم: ابوالفضل تا شب هم همینجوری بود...
25 تير 1390

احساس خوب مادر بودن

١٥/٠٤/١٣٩٠ امروز خیلی دیر از سر کار برگشتم تمام روز داشتم به تو پسر گلم فکر می کردم بابا می گفت امروز با بغض از خواب بیدار شدی و تمام روز بهونه می گرفتی منم با وجود اینکه گرما و خستگی کار کلافه ام کرده بود ولی بی تاب رسیدن به خونه و بغل کردن تو بودم. متاسفانه ماشین هم گیرم نیومد و مجبور شدم با اتوبوس بیام . تمام راه دلم می خواست بال داشتم و تا خونه پرواز می کردم اما ..... بالاخره رسیدم خونه تا طبقه چهارم دویدم و دیگه نفسم بند اومده بود دست کردم تو کیفم ولی کلیدهامو پیدا نکردم ناچار شدم زنگ بزنم همینکه صدای زنگ تو خونه پیچید تو از پشت در بلند گفتی : مامان!!! انقدر هیجان زده شدم چون اولین باری بود که کلمه مامان&n...
25 تير 1390

پسر تنبل من

٢٢/٠٤/١٣٩٠ پسرک نازم امروز تونستی بدون کمک روی چهار دست و پات وایسی همه هم سن و سالات تو فامیل کم کم دارن از دیوار میگیرن و راه میرن اما تو تازه امروز تونستی خودتو روی چهار دست و پات نگه داری البته من کاری به حرف دیگرون ندارم بالاخره هر بچه ای خصوصیات خودشو داره منم میزارم به حساب تنبلی پسرونه ات.... دلم خیلی برات غش میره وقتی روی دستهای نحیف و کوچولوت بلند میشی و بعد یکمرتبه جفت زانوهاتو بلند می کنی و با تعجب سرتو میندازی پایین و از زیر شکمت پاهاتو نگاه می کنی، بعد از چند ثانیه هم خسته میشی و سرتو میزاری زمین... اولین دفعه هم که این کارو کردی نگاه همه کردی و از ته دل جیغ کشیدی و همه برات کف زدن تو هم یهو ترسیدی و گریه کردی &...
25 تير 1390
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به پسر مامان می باشد