این روزها
سلام پسرک قشنگم این اولین مطلبی است که از محل کار برات می نویسم الان ساعت 9 و ربعه و من معمولا زودتر از ساعت 10 بهت زنگ نمیزنم چون تا اون موقع می خوابی خداروشکر با وضعیت جدید خوب کنار اومدی البته هم مامان جون و هم بابا حسین میگن که از خواب که بیدار می شی اول سراغ منو می گیری ولی بعد از چند دقیقه خودت می فهمی که مامان سرکاره و آروم میگیری من هم خیلی نسبت به اون وقتها خیالم راحت تره و خوشحالم که تو بی تابی نمیکنی تازه ظهرها که برمیگردم از بالای پله ها صدام میکنی و من تا برسم بالا باهات شعر عمو زنجیرباف رو می خونم وتو فقط بلدی بگی "بعلی" همون بله خودمون به طبقه چهارم که میرسم شعرمون میرسه به اونجا که میگم " مامان اومده"و تو هم می پرسی چی چی؟ و خلاصه با صدای بع بعی یا بدون صدای بع بعی مجبورم یه خوراکی از تو کیفم بهت بدم تا هم دلتنگی تو و هم خستگی خودم بدر بشه دوستت دارم مامانی