محمدحسين عزیز دل ما محمدحسين عزیز دل ما ، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه سن داره
محمد صالح نور چشم مامحمد صالح نور چشم ما، تا این لحظه: 6 سال و 4 ماه و 30 روز سن داره

پسر مامان

تولد مهد کودک

دو تا پست تو یک روز اونم مامان فهیمه!!!!!!!!!!!! گفته بودم قراره واسه محمد حسین تو مهد کودک جشن تولد بگیریم که البته همزمان با تولد امیر علی یکی دیگه از بچه های مهد شد طبق معمول همه مهمونی ها محمد حسین اصلا همکاری نکرد و دائم گریه می کرد من که دیگه به این وضعیت عادت کردم و اگه جایی برم و محمدحسین گریه نکنه حتما باید به دکتر نشونش بدم  این چند تا عکس هم از بین همه عکس های محمد حسین که داشت گریه می کرد انتخاب شده و نسبت به بقیه بهتره   میز تولد کوچولو   پریناز/سپهر/آرشیدا محمدحسین/امیرعلی محمدحسین با چشم گریون   کیک تولد         ...
24 شهريور 1392

محمد حسین و آتلیه

این عکسها به مناسبت تولد سه سالگی محمد حسین گرفته شده هرچند همکاریش خیلی کم بود ولی عکسها قشنگ شده.  از مامان محمد حسین با این همه کم کاری بعیده نه؟!!!!!!؟                                   ...
24 شهريور 1392

تو ماهی من ستاره!!!!!!!!!!!!

دیشب موقع خواب محمد حسین شروع کرد سر به سر من گذاشتن بچه ام از خودش یه بازی اختراع کرده بود و همش با خنده  و ذوق و شوق اسم های مختلف رو من میگذاشت مثلا میگفت مامان تو خاله لیلا هستی و بعد کلی می خندید منم سر به سرش میگذاشتم و یه اسمی روش می گذاشتم مثلا محمد به من میگفت مامان تو عمو سرویس (راننده سرویس اداره) هستی و من هم بهش می گفت تو خاله فخری ( مربی مهد کودکش) هستی خلاصه بچه ام کلی می خندید و بهش خوش میگذشت تا اینکه بعد از نیم ساعت دیگه خسته شد و آروم  و بی صدا تو رختخوابش دراز کشیده بود چند دقیقه بعد برگشت سمت من و خیلی آروم توی گوشم گفت:  تو مامان فهیمه ای من محمد حسینم تو ماهی من ستاره ام فکر کنید!!!!! ...
18 شهريور 1392

تولد 3 سالگی

  امروز چه روز خوبیه خونه شده چ ه روشن پر از صدای بچه هاست روز تولد من امروز همه دوستای من تو خونه ی ما هستن همه کنار همدیگه نزدیک من نشستن شمعا رو من فوت می کنم تا صد سال زنده باشم کنار مادر و پدر همیشه پاینده باشم شمعا رو من فوت می کنم تا صد سال زنده باشم کنار مادر و پدر همیشه پاینده باشم کاغذای رنگ و وارنگ تو خونه کرده غوغا بادکنکای جشن من قشنگه قد دنیا دوستم به من هدیه دادن یه توپ رنگی رنگی هیشکی تا حالا ندیده هدیه به این قشنگی هدیه به این قشنگی امروز چه روز خوبیه خونه شده چ ه روشن پر از صدای بچه هاست روز تولد من امروز همه دوستای من تو خونه ی ما هستن همه کنار همدیگه نزدیک من نشستن شمعا رو من فوت می کنم تا صد سال زنده باش...
13 شهريور 1392

مادرانگی

به چشمهات که نگاه می کنم به حرفهات که گوش میدم به راه رفتن و حرکاتت که خیره می شم دلم میگیره واسه روزهایی که به سرعت میگذرند و من فرصت نمی کنم واسه ثانیه ثانیه اش شکرگذار باشم دروغ نگم همش کمبود وقت نیست یه وقتهایی یادم میره فکر میکنم همه این خوشبختی حاصل تلاش خودمه خیلی مغرور نگاهت می کنم و میگم چه پسری بزرگ کردم...... گاهی اوقات یه تلنگر لازمه تا همین طور بیخیال از کنار نعمت هایی که داریم نگذریم خدایا منو ببخش که این مادر بودن منو محو زیر و بم خودش کرده که نمی تونم قبول کنم مهربون تر از من هم نسبت به این موجود کوچولو هست خدایا منو ببخش به خاطر این که گاهی اوقات به بچه های بیمار و مادرانشون با ترحم نگاه می کنم و فکر می کنم ا...
11 ارديبهشت 1392

اولین روز مهدکودک

امروز 5 اردیبهشت 1392 صبح به عشق همراهی با محمدحسین همه نازش رو خریدار شدم تا مبادا گریه کنه و ... منتظر سرویس که ایستاده بودیم پسرکم هم خوابش می اومد و هم سردش شده بود ولی خوشحال بود از اینکه با مادرش همراه شده ساعت حدود 7 بود که رسیدیم بیمارستان و بعد از یه صبحونه مختصر با خاله لیلا و دخترش راهی شدیم تا این تجربه جدید برای هر دومون رقم بخوره از بیمارستان تا مهدکودک با شیطنت و بدو بدو قدم برمی داشت وقتی هم که رفتیم داخل هنوز خیلی بیتابی و غریبی نمی کرد خانم مربی که توضیحات اولیه رو بهمون گفت بلند شدیم که بیایم و اون موقع تازه بچه ها فهمیدند موضوع چیه و شروع کردن به گریه کردن  از اونها بدتر روحیه خود من بود هرچند دوست ندارم مح...
5 ارديبهشت 1392

شعر خوانی مملی

جی جی دو بَبو  (چشم چشم دو ابرو) مماخ دَنَن دو بَبو (دماغ و دهن یه گردو) آلا بزار دوتا اوت (حالا بزار دو تا گوش) موها نده مَماموت (موهاش نشه فراموش) توب توب یه دَدَن (چوب چوب یه گردن) اینم ته دِردی تن (اینم که گردی تن)   دَ دَ دوتا پا  (دست دست دو تا پا) انوتا جوبابا (انگشتها و جورابها) ...
28 اسفند 1391

سوال

24 تا کارد میوه خوری رو یکی یکی از تو جا کاردی درآوردی و پرسیدی ای تیه؟(این چیه) و من هربار گفتم: چاقو وقتی تموم شد و همه کاردها رو درآوردی به کاردهایی که روی زمین بود نگاه کردی ، یکیشو برداشی و گفتی ای تی بود؟   ...
1 اسفند 1391

محمدحسین و کلمات جدید

سلام پسرکم خوبی مامانی؟ دلم برات تنگ شده الان سر کار هستم و چند دقیقه ای وقت آزاد پیدا کردم و می خوام برات بنویسم ،‌تو این چند وقته دایره لغاتت خیلی پیشرفت کرده و دوست دارم برات تا جایی که حضور ذهن دارم بنویسم: دایی ادن: دایی حسن جی کاکائو:‌شیر کاکائو بوبوقال: پرتقال آب بوبوقال: حدس بزنید یعنی چی؟ نون بنی: نون پنیر چای لیمو: خونه خاله لیلا که میری بهت چای لیمو میده دیگه اسم اونجا رو گذاشتی چای لیمو!!!! بولو: برو جی با: بیا دوبو دوبو: بدو بدو توتک: کتک،‌البته تا حالا طعمش رو نچشیدی ولی بابا به شوخی بهت یاد داده هر وقت ازت می پرسیم دلت چی می خواد میگی توتک لولولو: کنترل!! تی تی لو: تلویزیون!! دیبار: دیو...
25 آذر 1391

زیارت نامه....

بالاخره بعد از دوسال و اندی محمد حسین خان رو بردیم مشهد پابوس امام رضا(علیه السلام) با اینبار سومین دفعه است که همه کارهامون رو واسه مشهد رفتن محمد حسین جفت و جور می کردیم اما لحظه آخر همه چیز بهم می خورد ولی اینبار امام رضا(علیه السلام) دلش به حالمون سوخت وطلبید ولی این محمدحسین ورووجک یه بلایی سرمون آورد که حتی نتونستیم یه عکس درست و حسابی بندازیم تازه شده بودیم انگشت نمای دیگرون،‌حتی خودم هم یه بار شنیدم که یه خانومه داره بچه اش رو نصیحت می کنه و با انگشت محمد حسین رو نشون می ده میگه ببین این نی نی چقدر مامانشو اذیت می کنه دیگه شما حساب کارو بکنید........ ٢٦/آذر/١٣٩١ - مشهد ...
15 آذر 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به پسر مامان می باشد